۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

لبخند

شخصی در زمان سلطنت کریم خان نزد او آمده و اظهار داشت : من دختری را عقد خود کرده و صد تومان نیز مهرش نموده ام ، الحال معلوم شده که دختر باکره نیست ، کریم خان گفت : من صد تومان را که مهر اوست می دهم و تو هم زن را رسوا مکن و او را داشته باش . خبر منتشر شد و چون صد تومان پول قابل توجه ای بود ، شخصی دیگر نیز آمد و چنین عرض کرد و صد تومان گرفت و رفت . همینطور تا چند نفر پی در پی آمدند و و چنین گفتند و هر کدام صد تومان گرفتند.

پس از آن شخصی دیگر نیز آمد و همان قصه را تکرار کرد . کریم خان که دید با این اوضاع باید تا مدتها خزانه را بابت پرده نداشته ها خرج کند ، در جواب گفت : ای برادر ، برو با او بساز که آنچه معلوم میشود امسال سالش چنین است که هر کس دختر می گیرد بیوه از آب در می آید

فضولباشی : اگر کریم خان در جواب نفر اول گفته بود : من تا خودم امتحان نکنم باور نمی کنم ، مشتری زیاد نمی شد .

مردی از کسی چیزی خواست ، آن کس در جواب او را دشنام داد . مرد گفت : مرا چیزی نمی دهی ولی چرا دشنامم می دهی ؟

آن کس در جواب گفت : مرا عادت نباشد که کسی از نزد من دست خالی روانه شود ،

زنی بیمار شد و بیماری او پر زحمت و طولانی شد ، در حال نزع به شوهرش می گفت : وای بر تو اگر من بمیرم ، چه میکنی ؟

شوهر گفت : وای بر من ، اگر نمیری چه کنم ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظ یادن نره . لطفاً