۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

چند تا جوک بامزه



**- يه پسره داشته به مرغش آب گرم مي داده، مادرش بهش ميگه:چرا داري آب گرم به مرغت ميدي ميگه:به خاطره اينكه مرغم تخم مرغ آب پز بذاره!-يه شب دو تا خالي بند داشتن از كنار يه كوه مي گذشتند اولي به دومي ميگه:اون مورچه رو ميبيني داره رو كوه راه ميره دومي ميگه:آره،ولي منظورت اونيه كه چشماش بازه يا اوني كه چشماش بستست؟! 

**- ملانصرالدين در بالاي منبر گفت:هر كس از زن خود ناراضي است بلند شود،همه ي مردم بلند شدند جز يك نفر.ملا به آن مرد گفت:تو از زن خود راضي هستي؟آن مرد گفت نه. . . ولي زنم دست و پامو شكسته نمي تونم بلند شم-
 مردي كه در و پنجره مي ساخت رفته بود خواستگاري. پدر عروس پرسيد:آقا داماد چه كاره اند؟داماد خواست كلاس بذاره گفت:من ويندوز نصب مي كنم

**- وسط شهر یه چاهی بوده، ‌هی ملت می‌افتادن توش، ‌زخم و می‌شدن. میان تو شهرداری یک جلسه برگذار می‌کنن که واسه این مشکل یک راه حلی پیدا کنن. 
یکی از مهندسا پا میشه میگه: یافتم! ما یک آمبولانس می‌گذاریم بغل این چاه، ‌هرکی افتاد توش رو سریع ببره بیمارستان. ملت همه هورا می‌کشن..آفرین! 
یک مهندس دیگه پا میشه میگه: الحق که همتون نفهمید!‌ آخه اینم شد راه حل؟! ملت میگن، خوب تو میگی چی‌کار کنیم؟ یارو میگه: بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بیمارستان، که بدبخت جون داده ما باید یک بیمارستان کنار این چاه بسازیم، که همه بهش سریع دسترسی داشته باشن! ملت دیگه خیلی سر حال می شن، کف می‌زنن سوت می‌کشن، که ایول بابا تو چه مخی داری!‌ 
یهو یه مهندس دیگه پا میشه میگه: الحق هرچی بهمون میگن، حقمونه! آخه این شد راه حل؟! این همه خرج کنیم یک بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ مردم تعجب می‌کنن،‌ میگن: خوب تو میگی چیکار کنیم؟ یارو میگه: بابا این که واضحه، ما این چاهو پر می‌کنیم، میریم نزدیک همه بیمارستانها یک چاههای زیادی حفر می کنیم! 



**- روزی ملا به در خانه ی همسایه رفت و از او درخواست یک دیگ را نمود. همسایه ظرف را داد. 
بعد از چند روز بعد ملا دیگ را به همراه یک دیگچه آورد. 
همسایه با تعجب پرسید که دیگچه دیگر چیست؟ 
ملا پاسخ داد که دیگ یک دیگچه زایید و همسایه با خوشحالی پذیرفت. 
چند روز بعد دوباره ملا دیگ را درخواست کرد همسایه به امید زاییدن دیگ، دیگ را به او داد و مدتی گذشت و ملا دیگ را نیاورد. 
همسایه برای دریافت دیگ خود را به در خانه ی ملا رسانید و دیگ خود را درخواست کرد. 
اما ملا با گریه پاسخ داد که دیگ مُرد. 
همسایه با تعجب پرسید مگر دیگ می میرد؟ 
ملا گفت: این بار هم مانند بار قبل دیگ در حال زاییدن بود که سر زا مرد!!!!!! 

**- معلم تاریخ: آهای تو که با اون قد بلندت ته کلاس وایسادی و بر و بر منو نگاه میکنی بگو ببینم اسکندر مقدونی کی بود؟
طرف: نمیدونم.
معلم تاریخ: کی ناصرالدین شاه را کشت؟
طرف: نمیدونم.
معلم تاریخ: پس تو با این وضعت چطوری میخوای امتحان تاریخ بدی؟
طرف: من که نمیخوام امتحان بدم من اومدم بخاری کلاس را تعمیر کنم

**-  دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه.
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن.
آفریقایی میگه: منو سفید کن.
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری.
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن .
دوباره سومی میزنه زیر خنده .
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری.
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای .
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظ یادن نره . لطفاً