۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

مجموعه قطعات عاشقانه


تو مرا می فهمی من تورا می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است
تو مرا می خوانی من تورا ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
دگر حس شقایق را نداری
هوای قلب عاشق را نداری
واز چشمان خونسرد تو پیداست که شور عشق سابق را نداری


  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-

به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
در اندرون همه ما خزانه‌ای بیکران از عشق و شادمانی و نعمت هست که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم، برایمان فراهم کند

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
آره زندگیم همینه !دیگه چاره ای ندارم !صبح تا شب این شده کارم یا تو باشی و بخندم یا نباشی و ببارم

عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم وپارو زنان سوی تو فرستادم وقتی به ساحل نگاه تو رسید تو چشمانت را بستی و قایقم ، غرق شد

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-

باغبان ز من آزرده مشو غنچه نچیدم ……پاره های جگر است اینکه به دامن دارم

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
قلب من به اندازه ي دست مشت کرده ام است.من در عجبم که تو با اين همه عظمتت چگونه در آن جاي گرفتي؟چنان جاي گرفتني که تا ابد خيال رفتن نداري..

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
با تو دارد گفت و گو شوریده مستیمستم و دانم که هستم منای همه هستی ز توآیا تو هم هستی...؟؟!

  -+-+-+-+-+-+ -+-+-+-
خوش است اندوه تنهایی کشیدن اگر باشد امید باز دیدن
کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند سادگی، مهر و صفا قانون انسان بودن است کاش قانون هایمان یکدم رعایت می شدند اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب کاش روزی چشمهامان باصداقت می شدند گاهی از غم می

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظ یادن نره . لطفاً