۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

ضرب المثل های 2010 ........ جدید


بیفستراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!
موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!
آب در “آب سرد کن” و ما تشنه لبان می گردیم!
آب که سر بالا میره، قورباغه “هوی متال” میخونه!!!
پرادو سواری دولا دولا نمیشه!
نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد
اسکانیا(scania) بیار باقالی بار کن!
گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!
پاتو از پارکتت درازتر نکن!
هری پاتر آخرش خوشه!
قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!
گیرم پاپی تو بود فاضل از فضل پاپی تو را چه حاصل
ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!
ادکلن آن است که خود ببوید نه آنکه فروشنده بگوید
ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!
بزک نمیر بهار میاد آناناس با خیار درختی میاد!
یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی(AS Rom)
سرش بوی پیتزا ی سبزیجات میده!!!
آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!


فلسفه 10 اسم دخترونه از نظر پسرا


۱- ستاره: شبا مياد بيرون ؛ به همه چشمک ميزنه!!

۲- سحر: دم صبح مياد ؛ معلوم نيست شب قبل کجا بوده !!

۳- سايه: هميشه زير پاته ؛ خيابون و خونه واسش فرقي نداره

۴- هديه: به همه ميده ، اگه نگيريش از دستت رفته!!

۵- راضيه: نيازي به توضيح نداره!

۶- آرزو: همه مي کنن

۷- سيما: تا لختش نکني کاري بهت نداره!

۸- مينا : بايد باهاش ور بري تا خنثاش کني!

۹- عسل: همه مي خوان بخورنش!

۱۰- بهار: تا مياد همه مست مي شن!

۱۱- باران: تا مياد خيست مي کنه



حکایت عشق درویش به پادشاه


درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت.

خبر به شاه رسید که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد.

شاه درویش را نزد خود خواند و گفت: اینک که بر من عاشق شدی، دو راه در پیش داری.

یا در راه عشق ترک سر بگویی، یا این شهر و دیار را ترک کنی.

درویش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزید و از شهر خارج شد.

در این بین شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند.

وزیر شاه پرسید: این چه حکم است که سر از تن بیگناهی جدا سازی؟

شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق میشد، باید در راه عشقش از جان میگذشت.

سراو بریدم تا دیگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان میگذشت من هم تمام مملکت را فدای او میکردم.



قوانین جالب و خنده دار کشور های جهان


۱. جویدن آدامس در سنگاپور ممنوع است.

۲. تقلب کردن در مدارس بنگلادش غیر قانونی است و افراد بالای ۱۵ برای تقلب به زندان فرستاده می شوند.

۳. مشاهده فیلم های کاراته ای تا سال ۷۹ در عراق ممنوع بود.

۵. در ایسلند زمانی داشتن سگ خانگی ممنوع بود.

۶. در آریزونای آمریکا، کشتن و شکار شتر ممنوع است.

۷. در تایلند همه سینما رو مجبورند هنگام پخش سرود ملی قبل از شروع فیلم قیام کنند.

۸. در دانمارک روشن کردن ماشین قبل از چک كردن اینکه بچه ای زیر آن خوابیده است یا نه، ممنوع است.

۹. در تایلند انداختن آدامس جویده شده تان ۵۰۰ دلار جریمه دارد و قبل از خارج شدن از خانه حتما باید لباس زیر پوشیده باشید.

۱۰. در سال ۱۸۸۸ در بریتانیا قانونی تصویب شده که دوچرخه سواران را موظف می کرد تا زمان رد شدن ماشین از کنارشان، زنگ دوچرخه هایشان را بطور پیوسته به صدا درآورند.

۱۱. در قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی نوشیدن قهوه در ترکیه ممنوع بود و اگر کسی در حین خوردن قهوه دستگیر می شدن، به اعدام محکوم می شد.

۱۲. در فنلاند زمانی پخش کارتون دونالد داک به علت شلوار نپوشیدن شخصیت اصلی سریال ممنوع بود.

۱۳. تا سال ۱۹۸۴، بلژیکی ها مجبور بودند نام فرزندشان را از یک لیست ۱۵۰۰ نفری در روزهای ناپلئون بطور رندوم انتخاب کنند.

۱۴. در برمه دسترسی به اینترنت غیر قانونی است. اگر فردی با اتهام داشتن مودم دستگیر شود، به زندان محکوم می شود.

۱۵. اتریش اولین کشوری بود که مجازات مرگ را در سال ۱۷۸۷ حذف کرد.

۱۶. صد ها سال پیش هر فردی که قصد داشت از کشور خارج شود، به سرعت اعدام می شد.

۱۷. در طول جنگ جهانی اول هر سربازی که به همجنس بازی متهم می شد، اعدام می شد.

۱۸. در زمان حکومت طالبان در افعانستان، پوشیدن جوراب سفید برای زنان به علت تحریک آمیز بودن آن برای مردان ممنوع بود. در ضمن ماموران پلیس دستور داشتند پنجره خانه ها را با رنگ سیاه بپوشانند تا زنان حاضر در خانه ها دیده نشوند.

۱۹. در ۲۴ ایالت آمریکا صغف جنسی عامل اصلی طلاق است.

۲۰. در ایالت میسوری بخش سنت لوئیس، هنوز هم نجات دادن زنان با لباس خواب، برای ماموران آتش نشانی ممنوع است



درددل يك پارچه فروش اصفهاني :

خانووم بعد از اين كه هفت هشت دفعه، هي اومدس و رفته س وديده س و نخريدس ، بالاخره، باري آخركه اومدس، يه دفعه ديگه هم پارچه را ديدس، اين دفعه ، كم و بيش پسنديده س وخبري مرگش خريدس.
برده س ، برا اينكه بعدآ آب نرد و كو چیك نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش بريد ه س ، داده س خياط براش دوخته س ، پوشيده اس ، باهاش رفته اس عروسي، توعروسي كلي پزداده س، قر داده س ، رقصيده س ، لاسيده س……..
بعدش رفته س خونه ، كلي توش نيشسته س ، با هاش بغل شوورش خوابيده س وغلطيده س وكپيده س .
خيري سرش كلي توش گوزيده س و چسيده س . يه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پيرنو
شيكافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس !
ميگد از رنگش خوشم نيومدس !!
اين پارچه دون ، حج آقا !
لطفآ پولمو پس بديند…..!
راستي راستي كه خيلي ناكس ونانجيب و پدر سوخته س !!!

اس ام اس جدید


** نيروي انتظامي اعلام كرد از فردا دختراني كه با مانتوئ تنگ شلوار كوتاه موي بلند روي سياه ناخن دراز واه و واه و واه
** تركه ازسيم برق ميدزده ميبينه ثانيه يه دفه قطع ووصل ميشه وقتي نگاه ميكنه ميبينه از جراغ راهنما برق دزديده
** عشق تو در قلب من مثل افغاني يي كه از ايران بيرون نميره

 ** تركه پاش درد ميكنه قرص برفن مئ زاره توي كفشش
 ** اولي:« به نظر تو، هويج باعث تقويت بينايي مي شود؟»
 دومي: «حتما، چون تا به حال هيچ خرگوشي را نديده ام كه عينك زده باشد.»
** يه روز جبرييل به يه تركه نازل مي شه مي گه آرزو كن تا بر آوردش كنم تركه مي گه مي خوام خدا رو ببينم جبرييل مي گه اي سخته ي چيزه ديگه بگو تركه مي گه منو آدم كن جبرييل مي گه پاشو بريم خدا رو بهت نشون بدم
 ** يارو كمرش قوز داشته,عكسش توي آلبوم نميرفت.
** غضنفر ميميره شب اول قبر ازش مي پرسند چرا مردي ميگه شير خوردم ميگن شيرش فاسد بود ميگه نه گاوه نشست
** اولي:« كتابي را كه بهت دادم خواندي؟»  دومي: «بله، آخرش خيلي خوب بود.»

 اولي:« اولش چه طور بود؟»  دومي: «هنوز اولش را نخوانده ام.»
 ** يه روزلره داشته يه خرو مي زده تركه مي گه چرا مي زني لره ميگه چيه برادرته تركه مي گه نه مي ترسم عاق والدين بشي.
** تركه زنش حامله ميشه براش تن ارا ميخره

 ** مرداي الماني يك زن دارن يك معشوقه ،معشوقه شونو بيشتر دوست دارن ،مرداي امريكايي يك زن دارن چند تا معشوقه ، زنشونو بيشتر دوست دارن ،مرداي ايراني ده تا زن دارن صد تا معشوقه اخر ننه شونو بيشتر دوست دارن
 ** به غضنفر ميگن با عذاب جمله بساز ميگه ماهي هر وقت از آب بگيري تازه است .
 ** جلال: سعيد، چرا معلم شما اين قدر به تخته سياه مي زند؟ سعيد: خوب معلوم است! براي اين كه ما دانش آموزان چشم نخوريم!
** اولي:« از بس استراحت كردم، خسته شدم.» دومي:« خب يك كم استراحت كن.»
 ** اولي: «يك روز توپم را شوت كردم، رفت كره ماه، خورد توي سر يك نفر و برگشت.»
 دومي: «عجب! پس آن توپي را كه خورد توي سرم تو شوت كرده بودي؟»
 ** معلم:« سعيد! دو تا حيوان دو زيست نام ببر.» ..سعيد:«قورباغه و برادرش.»
 **  معلم: وقتي مي گوييم «دانش آموزان كلاس تكليف هاي خود را با ميل انجام مي دهند.» «ميل» در اين جمله چه نوع كلمه اي است؟ ......دانش آموز:« اجازه! حرف اضافه.»
** عكاس:«دوست داريد عكستان را چگونه بگيرم؟» ..........مشتري:«مجاني!»
** بيمار:« آقاي دكتر! انگشتم هنوز به شدت درد مي كند!»  دكتر: «مگر نسخه ديروز را نپيچيدي؟»
 بيمار: «چرا، پيچيدم دور انگشتم، ولي اثر نداشت!»
 ** روزي شخصي به عيادت دوستش رفت و حال او را پرسيد. ...او گفت: «تبم قطع شده ولي گردنم خيلي درد مي كند.»
شخص عيادت كننده با خونسردي گفت:« اميدواريم آن هم قطع شود.»

 ** مشتري: « اين كت چند است؟» .....فروشنده:« ۱۰ هزار تومان.» ...مشتري: « واي! اون يكي چي؟» ...فروشنده: « دو تا واي!»
** به تركه ميگن با مناجات جمله بساز ميگه منا.... جات و بنداز بيا اينور بخواب

 ** به يه پژو 206 صندوقدار ميگن: چه احساسي داري؟ ميگه: احساس مي‌كنم جنيفر لوپز شدم
** به يه قزوينيه ميگن يه خاطره شيرين بگو!؟ ميگه يه كوچه بن بست با يه بچه!!!
 ميگن حالا يه خاطره تلخ بگو!؟  ميگه يه كوچه بن بستو من بچه!!!!!!!!!!!!
** سلام یه کاری دارم که می خام واسم انجام بدی اینجا هوا ابریه امشب ماه معلوم نیست میشه امشب تو آسمون باشی آخه ماه تر از تو پیدا نکردم.

داستان آمریکایی و مکزیکی


یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!

از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تارو بگیرى؟
مكزیكى: مدت خیلى كمى !

آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافیه !

آمریكایى: اما بقیه وقتت رو چیكار میكنى؟
مكزیكى: تا دیروقت میخوابم!
 یك كم ماهیگیرى میكنم!با بچه‌هام بازى میكنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهكده میچرخم! با دوستام شروع میكنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !

آمریكایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! اونوقت میتونى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میكنى! اونوقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى !
مكزیكى: خب! بعدش چى؟

آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت كار و بار درست میكنى... بعدش كارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میكنى... این دهكده كوچیك رو هم ترك میكنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى ...

مكزیكى: اما آقا! اینكار چقدر طول میكشه؟
آمریكایى: پانزده تا بیست سال !

مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟
آمریكایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب كه گیر اومد، میرى و سهام شركتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینكار میلیونها دلار برات عایدى داره !

مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمریكایى: اونوقت بازنشسته میشى!
 میرى به یك دهكده ساحلى كوچیك! جایى كه میتونى تا دیروقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى !
با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!





۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

انشائ یک دانش اموز درباره ازدواج


نام : كمال
كلاس : دبستان
موزو انشا : عزدواج! 
هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم. 
تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است. 
حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند. 
در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم. 
از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود. 
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به  تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است ! 
اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد  من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. 
مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي داييمختار با پدر خانومش حرفش بشود دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند! 
اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست.. از آن موقه خاله با من قهر است. 
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان! 
البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! 
اين بود انشاي من

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

اینم یه جریان جالب



حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده*اید که دنده عقب می*رفته که به ماشین یک کانادایی می*زند و پلیس که می*آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می*کند و می*گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی* شده شما دنده عقب می*رفتید!" 

حالا اتفاق جالب*تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ كیلومتر در ساعت می رفته كه پلیس با دوربینش شكارش می كند و ماشینش را متوقف می كند. پلیس می*آید كنار ماشین و می*گوید: 

"
گواهینامه و كارت ماشین!" اصفهانی با لهجه غلیظی می*گوید:" من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. كارتا ایناشم پیشی من نیست. 


من صاحَب ماشینا كشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار كونم، شوما منا گرفتین." 

مامور پلیس كه حسابی گیج شده بوده بیسیم می*زند به فرمانده*اش و عین قضیه را تعریف می*كند و درخواست كمك فوری می*كند. 

فرمانده اش هم میگوید که او كاری نكند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می*رساند و به راننده اصفهانی می*گوید: 

آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می*آورد و می*دهد به فرمانده. فرمانده می*گوید: كارت ماشین؟ اصفهانی كارت ماشین را كه به نام خودش بوده از جیبش در می*آورد و می*دهد به فرمانده. 

فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می*دهد راننده در صندوق عقب را باز كند. اصفهانی در را باز میكند و فرمانده می*بیند كه صندوق هم خالی است. 

فرمانده كه حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می*گوید:" پس این مأمور ما چی میگه؟!" 

اصفهانی می*گوید: "چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می*خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می*رفتم؟"

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

پسرک باهوش

پسر كوچكي وارد داروخانه شدكارتني را به سمت تلفن هل داد. روي كارتن رفت تا دستش  به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره اي هفت رقمي.
مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش داد.پسرك پرسيد:خانم مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن ها را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.

پسرك گفت: خانم من اين كار را نصف قيمتي كه او مي گيرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت: از كار اين فرد كاملا راضي ام.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم براي تان جارو مي كنم در اين صورت شما در يكشنبه زيبا ترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت
مجددا زن پاسخ منفي داد.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت گوشي را گذاشت.
مسئول داروخانه كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر از رفتارت خوشم مي آيد، به خاطر اين كه روحيه ي خاص و خوبي داري،دوست دارم كاري به تو پيشنهاد بدهم.
پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم،‌من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.



داستان کوتاه و خوندنی


گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد و مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند .
یکی گفت براستی چنین است من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم .
 می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ایی آب از لب جوی  برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . ودر کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد .
صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخواست . پیرمرد خنده ایی کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم. 
می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدن

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

حکايت بهلول و شيخ جنيد بغداد



آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم..
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايقعلوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز.
بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.
بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

اس ام اس ویژه ایام محرم سری دوم


آبروی حسین به كهكشان می ارزد ، یك موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا كه حسین بیش از آن می ارزد

------------ --------- --------- --
ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میكنم

------------ --------- --------- --
ای وجودت عشق را معنای حسین عالمی یك قطره تو دریا حسین فرا رسیدن ماه محرم را به تمامی مسلمانان جهان تسلیت می گم

------------ --------- --------- --
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی كشیدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است
------------ --------- --------- --

السلام علیكم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیك یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)
 
------------ --------- --------- --

اردوی محرم به دلم خیمه به پا كرد

دل را حرم و بارگه خون خدا كرد

------------ --------- --------- --
 
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد

------------ --------- --------- --
 
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
------------ --------- --------- --
 
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه ...
------------ --------- --------- --
 
دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین
تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین
------------ --------- --------- --
 
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
------------ --------- --------- --
 
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم
السلام علیک یا ابا عبدالله ...
------------ --------- --------- --
 
كربلا لبریز عطر یاس شد. . . .نوبت جانبازی عباس شد
------------ --------- --------- --

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود

دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
------------ --------- --------- --
 
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
------------ --------- --------- --

دل را اگر از حسین بگیرم چه كنم

بی عشق حسین اگر بمیرم چه كنم
فردا كه كسی را به كسی كاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه كنم
------------ --------- --------- --

گویند كه در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است.


------------ --------- --------- --
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهی کشید و گفت ماه محرم است...

------------ --------- --------- --
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینه‌ی ما می‌شود، كرب و بلای حسین
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه
تا كه بگیرم صفا، من ز صفای حسین
------------ --------- --------- --

فرشته‌ها از امشب صبوی غم می‌نوشن

دوباره اهل جنت پیرهن سیاه می‌پوشن
------------ --------- --------- --


با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
------------ --------- --------- --
باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست
محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است
------------ --------- --------- --
 
هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا كربلا دیگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا

------------ --------- --------- --

نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)

 ------------ --------- --------- --
 
عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از كار حسین است . دانی كه چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی كه خدای تو عزادار حسین است

------------ --------- --------- --