|
۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه
امان از دست خانمها
۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سهشنبه
آموزش زبان تركي در 3 ثانيه
|
ضرب المثل قزويني
ضرب المثل قزويني : اگه رفيق رفيق باشه..آدم منت زنشو نميکشه
____________________________________________________________________________
به قزوينيه ميگن: آدرس سايتتو بده. ميگه: دمرو، دمرو، دمرو، دات کون، دات کان ___________________________________
راننده اتوبوس 10 کيلومتر مونده به قزوين نگه ميداره ميگه همه برن يه کپي از کونشون بگيرن مسافرا ميگن چرا؟ميگه اخه اونجا اصلشو پاره ميکنند
__________________________________________________________________________________________________________________
از يک قزويني پرسيدند کون چند بخشه،گفت ،کون نه بخشه نه استانه يک دنياست.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
يه قزوينيه تو شهر قم گم ميشه . تمام مراجع فتوا صادر ميکنند که تا پيدا شدن آن نماز بايد به صورت نشسته خوانده شود
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
قزوينيه عروسي ميکنه تو کارته عروسيش مينويسه آوردن اطفال زوريست
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شهرداري قزوين توي پارک شهر تابلو زده بود : لطفا روي زمين تف نياندازيد بعدا لازمتان خواهد شد
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پليس راه قزوين:دير کردن بهتر از هرگز نکردن است
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
نصيحت قزوينيه به جنيفر لوپز : تو با اين اندامت حيف نيست نماز نميخوني؟_____________________________________________________________
______________________________________________________________________
جهيزيه قزوينيا : آبگرمكون ، آبسردكون، شيردآغكون، چاي صافكون، سرخ كون، مخلوط كون، خردكون، درواكون، همه از مارك كونوود
_________________________________________________________________________________________________
براي ترويج ازدواج در قزوين برادر کوچک عروس بعنوان اشانتيون داده ميشود.
--------------------------------------------------------------------------------------
قزوينيه ميره داروخونه ميگه 99 تا کاندم بده.دکتره ميگه يه دفعه 100 تا ببر ديگه.قزوينيه ميگه مثله اينکه کونه تو هم ميخارها
________________________________________________________________________________
ترين ها در قزوين :
(1)محبوبترين خواننده: حامد حاکان
2))محبوبترين مکان:دُکان
3))محبوبترين ماشين: پيکان
4))محبوبترين فوتبالست: اّليور کان
5))محبوبترين سازمان: حمايت از کودکان
6))محبوبترين شهر: اردکان
7))محبوبترين حيوان: پليکان
8))محبوبترين محصول شيشه: استکان
9))محبوبترين نگاه: ديدن کان
10))محبوبترين برخورد: برخورد با کان
11))محبوبترين تفريح: کردن کان در دُکان اگر نشد در پيکان۱۲) )محبوبترين ريس فدراسيون : دادکان
(1)محبوبترين خواننده: حامد حاکان
2))محبوبترين مکان:دُکان
3))محبوبترين ماشين: پيکان
4))محبوبترين فوتبالست: اّليور کان
5))محبوبترين سازمان: حمايت از کودکان
6))محبوبترين شهر: اردکان
7))محبوبترين حيوان: پليکان
8))محبوبترين محصول شيشه: استکان
9))محبوبترين نگاه: ديدن کان
10))محبوبترين برخورد: برخورد با کان
11))محبوبترين تفريح: کردن کان در دُکان اگر نشد در پيکان۱۲) )محبوبترين ريس فدراسيون : دادکان
_________________________________________________________________________
جوک هاي باحال
|
۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه
اس ام اس توپ
میگن خدا مردو آفرید یه براندازش کرد کرد و گفت خوبه قشنگه ، بعدش زنو آفرید همه فرشته ها گفتن بابا این چیه دیگه ؟ خدا گفت عیبی نداره آرایش میکنه خوشکل میشه !
*****************************************
خسته از زندان که نامش زندگیست ، پس قشنگی های دنیا دست کیست ؟؟؟!!!
*****************************************
هشدار به دختران دم بخت : بزودی دختران چینی با مهریه کم وارد ایران می شوند.
*****************************************
به ترکه میگن چرا زشتی ؟ میگه وقتی کوچیک بودم تو بیمارستان عوضم کردن !
*****************************************
سه نفر تو قلب جای دارن 1 خدا 2 مادرم 3 پدرم ، آخی تو نیستی ؟؟؟؟؟
تو ضربان قلب منی 4 ، 5 ، 6 ، 7 - - - - - - - - اینا همه جای خالیه توئه
*****************************************
قانون معرفت میگه : به قلب ما نزدیک است آن کس که از چشمان ما دور است .
*****************************************
ترکه با لره شطرنج بازی می کنن ، شاه دق میکنه !
*****************************************
*****************************************
لره ادعاي پيامبري ميکنه . بهش ميگن خوب معجزه اي ، چيزي بيار تا باور کنيم .. ميگه خدا وکيلي همين که يه لر پيامبر شده خودش معجزه نيست؟
*****************************************
ترکه تو جنگل میرفته ! بعد یه روباه مرده میبینه ! میگه خوب شد مرده ! وگرنه گولم میزد :))
*****************************************
غضنفر هلو ميخورده به وسطش که مي رسه ميگه ايول گردو هم داره.
*****************************************
ترکه ماشينش پنچر ميشه ، ميره از لوله اگزوز فوت مي کنه لره رد ميشده ميگه : خره ، تا صبحم که فوت کني لاستيک باد نميشه ، چون شيشه هاي ماشينت پائينه
با دادن یک هدیه خود را یک سال بیمه بدنه و اعصاب کنید . روز زن مبارک ***************************************** ترکه زنگ میزنه ثبت احوال ، میگه : ببخشید اونجا ثبت احواله ؟ من امروز احوالم خوبه ، می خواستم ثبت کنم ! ***************************************** با تو ، بی تو ، همسفره سایه ی خویش و به سوی بی سویه تو میام ... ( زنده یاد حسین پناهی ) ***************************************** قصه عشق : یکی بود یکی نبود ، عشق کلاغی بود که هرگز به خونش نرسیده ... ***************************************** کمیته امدا برای چندمین بار از برادران ترک و لر زبان خواست که بعد از انداختن سکه به صندوق صدقات بچه های خود را سوار صندوق نکنند ! ***************************************** دستم بوی گل میداد . مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد که شاید گلی کاشته باشم . ***************************************** |
عربه بچش تو اتوبوس به دنیا میاد اسمشو میزاره عبدالواحد !!! ***************************************** یه اصفهانی به یه اصفهانی دیگه پول قرض میده تو کتاب گینیس ثبت میکنند ! ***************************************** واسه اصفهانيه مهمون مياد به مهمونش ميگه آقا مرغ هستا بگم تخم کنه ***************************************** بچه اصفهانی سر سفره غذا می خورده.باباش با لهجی شیرین اصفهانی بهش میگه باباجون اینقدر غذا بخور که سیر بشی نه اینقدر که خسته بشی **************************************** چندتا تهرونی اومده بودن اصفهون گردش، توی میدون نقش جهان درشکه سوار میشن تا کمی تاب بخورن، اسب درشکه زبون بسته بهش فشار میآدو وسط راه یه صدائی ازش در میرد، تهرونیها هم برا اینکه درشکه چی رو مسخره کنن بلند بلند بهم دیگه میگن به به، بجه ها درشکه های اصفهان هم رادیو داره، پیرمرد درشکه چی خیلی خونسرد سرشو برمیگردونه و میگه: آره آمو (عمو ) ولی فقط موجی تهرونو میگیرد ***************************************** |
دســــتور العمل های شـــــیرازی ها و اصفهانی ها
|
ازدواج
|
گفت : بخاطر اينکه اداره کردن يک مملکت از اداره کردن يک زن بمراتب آسان تر است !!!
بهاء الواعظين می نويسد : در ابتدای مشروطه ؛ بخانه ای رفتم ؛پير زن و دختر جوانی آنجا بودند .
گفتم : قوانين جديد . گفت : مثلا چه ؟
به شوخی گفتم : مثلا دختران جوان را به پير مردان دهند و زنان پير را به جوانان ! پير زن پرسيد : منظور از مشروطه چيست ؟؟
گفتم : قوانين جديد . گفت : مثلا چه ؟
به شوخی گفتم : مثلا دختران جوان را به پير مردان دهند و زنان پير را به جوانان ! پير زن پرسيد : منظور از مشروطه چيست ؟؟
دخترش گفت : اين چه فايده دارد ؟؟
پير زن بلافاصله به دخترش گفت : ای بی حيا ! حالا کار تو به جايی رسيده که بر قانون مشروطه ايراد ميگيری ؟؟!!
پير زن بلافاصله به دخترش گفت : ای بی حيا ! حالا کار تو به جايی رسيده که بر قانون مشروطه ايراد ميگيری ؟؟!!
براي ازدواج کردن لحظهاي درنگ نکنيد اگر زن خوبي نصيبتان شود، خوشبخت ميگرديد |
و اگر زن بدي گيرتان آمد مثل من فيلسوف می شوید
<< سقراط >>
یه ضرب المثل چینی هست که میگه: اگه از دوران مجردیت لذت نمی
بری، ازدواج کن. اونوقت حتما از دوران مجردیت لذت می بری!
۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه
دو متن جالب
|
دست های دعا كننده
دست های دعا كننده Praying hands by Albrecht Durer در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ خانواده اي با 18 فرزند زندگي مي كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر مي بايستي 18 ساعت در روز به هر كار سختي كه در آن حوالي پيدا مي شد تن مي داد. در همان وضعيت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رويايي را در سر مي پروراندند. هر دوشان آرزو مي كردند نقاش چيره دستي شوند، اما خيلي خوب مي دانستند كه پدرشان هرگز نمي تواند آن ها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد. يك شب پس از مدت زمان درازي بحث در رختخواب، دو برادر تصميمي گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده مي بايست براي كار در معدن به جنوب مي رفت و برادر ديگرش را حمايت مالي مي كرد تا در آكادمي به فراگيري هنر بپردازد، و پس از آن برادري كه تحصيلش تمام شد بايد در چهار سال بعد برادرش را از طريق فروختن نقاشي هايش حمايت مالي مي كرد تا او هم به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد. آن ها در صبح روز يك شنبه در يك كليسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن هاي خطرناك جنوب رفت و براي 4 سال به طور شبانه روزي كار كرد تا برادرش را كه در آكادمي تحصيل مي كرد و جزء بهترين هنرجويان بود حمايت كند. نقاشي هاي آلبرشت حتي بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصيلي او درآمد زيادي از نقاشي هاي حرفه اي خودش به دست آورده بود. وقتي هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و يك نوشيدني به برادر دوست داشتني اش براي قدرداني از سال هايي كه او را حمايت مالي كرده بود تا آرزويش برآورده شود، تعارف كرد و چنين گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت ميكنم . تمام سرها به انتهاي ميز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و به آرامي گفت: نه! از جا برخاست و در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد به انتهاي ميز و به چهره هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ببين چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي را حس مي كنم، به طوري كه حتي نمي توانم يك ليوان را در دستم نگه دارم. من نمي توانم با مداد يا قلم مو كار كنم، نه برادر، براي من ديگر خيلي دير شده... بيش از 450 سال از آن قضيه مي گذرد. هم اكنون صدها نقاشي ماهرانه آلبرشت دورر قلمكاري ها وآبرنگ ها و كنده كاري هاي چوبي او در هر موزه بزرگي در سراسر جهان نگهداري ميشود. يك روز آلبرشت دورر براي قدرداني از همه سختي هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه بسته برادرش را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاري كرد اما جهانيان احساساتش را متوجه اين شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا كننده" ناميدند. اين داستان واقعي است و به اواخر قرن 15 بر مي گردد . |
اشتراک در:
پستها (Atom)